پارت ۱۹ فیک دور اما آشنا
پارت ۱۹
آدلیا ویو
بعد از قطع کردن گوشی ی رینا به مادرم زنگ زدم
مکالمشون
آدلیا :سلام مامانی چیزی نپرس ، تهیونگ ......چ...چاقو خورده بیاین بیمارستانه ----
#: چ....چ...چی؟ ب....ب..باش..باشه
پایان مکالمه
داشتم گریه میکردم و هی اینور و اونور راه میرفتم که یهو پرستار از اتاقی که تهیونگ توش بود اومد بیرون
پرستار: خانم کیم ؟
آدلیا : ب.....بله؟
پرستار : نسبتتون با آقای کیم چیه ؟
آدلیا : پ...پسر عمومه
پرستار : باشه ، بهوش اومده میتونین ببینینش
آدلیا : واقعا ؟ م...ممنون
اشکامو پاک کردم و رفتم جلوی در و آروم در زدم
تهیونگ : بیا (بیجون و آروم)
رفتم داخل
تهیونگ چشماش برق میزد
رفتم و بی اراده بغلش کردم
آدلیا : ته...تهیونگی خوبی؟
تهیونگ : خوبم نگران نباش
آدلیا : چ...چرا .....چرا دروغ میگی؟ ...... درد داری نه ؟
تهیونگ : یکم آره
از بغلش اومدم بیرون و روبه روش وایستادم
(ادمین تو این پارت اشکش در اومد😂)
رینا و جونگکوک با عجله دوییدن و اومدن داخل اتاق
تهیونگ : آروم چتونه ؟ 😂
جونگکوک : هی...هیونگ خ..خوبی ؟
تهیونگ : آره بابا چرا شلوغش میکنین ؟
پرستار : لطفا همه برین بیرون و با دکتر آقای کیم حرف بزنین
آدلیا و رینا و جونگکوک: باشه
رفتیم از اتاق بیرون و منتظر موندیم دکتر بیاد
بعد از چند مین دکتر اومد، ستایی رفتیم سمتش
دکتر : خانم کیم خوبین؟ چیزی شده؟
آدلیا : نه فقط تهیونگ کی مرخص میشه؟
دکتر : الان میرم معاینش میکنم و بهتون میگم
آدلیا : باشه
مادرم و پدربزرگ و پدرم هم اومدن
&: تهیونگ کو؟
*: حالش چطوره؟
#: راستی کی مرخص میشه ؟
آدلیا : دکتر رفته معاینه کنه
همه : باشه
دکتر بعد از چند مین اومد بیرون
دکتر : وضعیتشون خوبه ، ۵ روز دیگه میتونین مرخص بشین
آدلیا : ممنون
۵ روز بعد
آدلیا ویو
امروز تهیونگ مرخص میشه
داشتم کمکش میکردم که بیاد
جونگکوک یه تاکسی گرفته بود که بریم خونه
سوار تاکسی شدیم و اومدیم خونه
تهیونگ : سلام
آدلیا : سلام
&: سلام پسرم خوبی؟
تهیونگ : ممنون عمو جون خوبم
*: برو استراحت کن
#: چیزی میخوری برات بیارم؟
تهیونگ : نه ممنون زن عمو جون ، من یکم میخام استراحت کنم با اجازه
تهیونگ رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم ، این پنج روز از استرس و ناراحتی درست خوابم نبرد ، این قلب بی صاحابمم که هی تند تند میزنه ، مخصوصا وقتی تهیونگ نزدیکمه ، من از عشقم به تهیونگ مطمعنم ، یه وقت خوب پیدا کنم بهش اعتراف میکنم، با همین افکار بدون تعویض لباس خوابیدم
شرط : ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت💜
آدلیا ویو
بعد از قطع کردن گوشی ی رینا به مادرم زنگ زدم
مکالمشون
آدلیا :سلام مامانی چیزی نپرس ، تهیونگ ......چ...چاقو خورده بیاین بیمارستانه ----
#: چ....چ...چی؟ ب....ب..باش..باشه
پایان مکالمه
داشتم گریه میکردم و هی اینور و اونور راه میرفتم که یهو پرستار از اتاقی که تهیونگ توش بود اومد بیرون
پرستار: خانم کیم ؟
آدلیا : ب.....بله؟
پرستار : نسبتتون با آقای کیم چیه ؟
آدلیا : پ...پسر عمومه
پرستار : باشه ، بهوش اومده میتونین ببینینش
آدلیا : واقعا ؟ م...ممنون
اشکامو پاک کردم و رفتم جلوی در و آروم در زدم
تهیونگ : بیا (بیجون و آروم)
رفتم داخل
تهیونگ چشماش برق میزد
رفتم و بی اراده بغلش کردم
آدلیا : ته...تهیونگی خوبی؟
تهیونگ : خوبم نگران نباش
آدلیا : چ...چرا .....چرا دروغ میگی؟ ...... درد داری نه ؟
تهیونگ : یکم آره
از بغلش اومدم بیرون و روبه روش وایستادم
(ادمین تو این پارت اشکش در اومد😂)
رینا و جونگکوک با عجله دوییدن و اومدن داخل اتاق
تهیونگ : آروم چتونه ؟ 😂
جونگکوک : هی...هیونگ خ..خوبی ؟
تهیونگ : آره بابا چرا شلوغش میکنین ؟
پرستار : لطفا همه برین بیرون و با دکتر آقای کیم حرف بزنین
آدلیا و رینا و جونگکوک: باشه
رفتیم از اتاق بیرون و منتظر موندیم دکتر بیاد
بعد از چند مین دکتر اومد، ستایی رفتیم سمتش
دکتر : خانم کیم خوبین؟ چیزی شده؟
آدلیا : نه فقط تهیونگ کی مرخص میشه؟
دکتر : الان میرم معاینش میکنم و بهتون میگم
آدلیا : باشه
مادرم و پدربزرگ و پدرم هم اومدن
&: تهیونگ کو؟
*: حالش چطوره؟
#: راستی کی مرخص میشه ؟
آدلیا : دکتر رفته معاینه کنه
همه : باشه
دکتر بعد از چند مین اومد بیرون
دکتر : وضعیتشون خوبه ، ۵ روز دیگه میتونین مرخص بشین
آدلیا : ممنون
۵ روز بعد
آدلیا ویو
امروز تهیونگ مرخص میشه
داشتم کمکش میکردم که بیاد
جونگکوک یه تاکسی گرفته بود که بریم خونه
سوار تاکسی شدیم و اومدیم خونه
تهیونگ : سلام
آدلیا : سلام
&: سلام پسرم خوبی؟
تهیونگ : ممنون عمو جون خوبم
*: برو استراحت کن
#: چیزی میخوری برات بیارم؟
تهیونگ : نه ممنون زن عمو جون ، من یکم میخام استراحت کنم با اجازه
تهیونگ رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم ، این پنج روز از استرس و ناراحتی درست خوابم نبرد ، این قلب بی صاحابمم که هی تند تند میزنه ، مخصوصا وقتی تهیونگ نزدیکمه ، من از عشقم به تهیونگ مطمعنم ، یه وقت خوب پیدا کنم بهش اعتراف میکنم، با همین افکار بدون تعویض لباس خوابیدم
شرط : ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت💜
- ۱۴.۸k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط